ني ني جوجه و خانه ي آهكي
جوجه کوچولو مدتی بود یه جای گرم و راحت خوابیده بود. اما یکدفعه از خواب بیدار شد و متوجه شد جاش خیلی تنگه. مثل اینکه توی خواب غذا خورده بود و چاق شده بود. حالا دیگه خونه اش براش کوچک شده بود. جوجه کوچولو هی وول خورد و تکون خورد .ناگهان دیوار خونه اش ترک خورد. جوجه کوچولو خیلی ترسید و ناراحت شد. دیگه تکون نخورد تا خونه اش بیشتر از این خراب نشه. اما یه فرشته ی مهربون توی دلش گفت نترس کوچولو زود باش تکون بخور نوک بزن و خراب کن تو باید از اینجا بری بیرون. دیگه این خونه جای تو نیست. باید بری یه جای بزرگتر زندگی کنی. اما جوجه می ترسید به حرفهای فرشته گوش بده . گفت من همین جا رو دوست دارم. فقط دلم می خواد یه خورده بزرگتر ب...
نویسنده :
مامان امیرعلی
15:55